چقدر دلتنگ اون روزام! روزایی که با بچه ها وسط حیاط می شستیم و حرف می زدیم،
درد و دل می کردیم. وقتی زنگ می خورد آخرین نفرات وارد کلاس میشدیم.....
ولی حالا چی؟؟؟؟
همه مون پخش و پلا شدیم.چقدر دلم واسشون تنگ شده!!!
ما چند نفر دوست واقعی بودیم ؛ از اونایی که نمیتونستیمگریه ی اون یکی رو ببینیم
و گریه نکنیم...
آخرین زنگ انشا مونو یادم نمیره!خودم یه انشا نوشتم ولی نتونستم بخونم..
چون گریه ام می گرفت...دادم به ریحانه .اون خوند اما با بغض .. هر 6 تامون گریه می کردیم................
انشالله هر جا هستن موفق باشن و به آرزوشون برسن....
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7